مشتاق اصفهانی
غزل ها
شمارهٔ ۲۱۷: دامن خویش ز خون مژه گلشن کردم
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
دامن خویش ز خون مژه گلشن کردم از فراق تو چه گل ها که بدامن کردم شد کفن دوختم آن جامه که از تار وفا سیه آنروز که این رشته بسوزن کردم گفتم از عشق فروغی رسدم آه که شد تیره تر روزم از این شمع که روشن کردم روغن دیده گرفتم ز سرشک گلگون بچراغون شب هجر تو روشن کردم آخرم دوست نگشتی تو و داغم که تمام دوستانرا بخود از بهر تو دشمن کردم کردم از دیر و حرم رو بدر دل خود را فارغ از پیروی شیخ و برهمن کردم قسمت برق چه خواهد شد آخر گیرم سبز شد کشته ام و چیدم و خرمن کردم ریختم در ره عشق آنچه مرا بود بخاک خویش را فارغ از اندیشه رهزن کردم چون جرس از دل هر سنگ برآید فریاد بسکه در بادیه عشق تو شیون کردم نرسم در ره مقصود بجائی مشتاق کانچه پیر خردم گفت مکن من کردم مشتاق اصفهانی