مشتاق اصفهانی
غزل ها
شمارهٔ ۲۱۰: بکویش میرود گاهی ز من آهی نمیدانم
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
بکویش میرود گاهی ز من آهی نمیدانم به او می گوید آهم حال من گاهی نمیدانم ز مهر و مه نباشم چون یادت روز و شب فارغ تو را میدانم و بس مهری و ماهی نمیدانم سر اخلاص چون از آستان عشق بردارم که در عالم جز این درگاه درگاهی نمیدانم بهر چاهیست دایم یوسفی اما فتد روزی گذار کاردانی بر سر چاهی نمیدانم مگر از کفر و دینم وارهاند جذبه عشقی وگرنه جز ره دیر و حرم راهی نمیدانم بجرم عشق دانم ریزیم خون عاقبت اما بچشمت این گنه کوهی است یا کاهی نمیدانم سزد کز مهوشان مشتاق گردم بنده آنمه که امروز این سپه را غیر او شاهی نمیدانم مشتاق اصفهانی