مشتاق اصفهانی
غزل ها
شمارهٔ ۱۳۸: دل چرا چون شمع جز آه سربارش نباشد
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
دل چرا چون شمع جز آه سربارش نباشد گر به آتش پاره ای چون خود سروکارش نباشد کی گلی از گلبن مقصود هرگز چیده دستش هر که از شاخ گلی درپای دل خارش نباشد بیدلانرا نبود از بیم جفایت نیست بیجا کس چه اندیشد ز سنگ ار شیشه دربارش نباشد در تب هجرت به کنج گلخنم افتاده بیکس همچو بیمار غریبی کو پرستارش نباشد نیست بیجا گر بدل کردم بکین مهر و وفا را سنگ از آن گوهر بود به کو خریدارش نباشد صیدگاه کوی او را گشته ام صدره سراسر آشیان گم کرده ای چون من گرفتارش نباشد کی زند پروانه گرم سوختن خود را بر آتش روی دل مشتاق گر از جانب یارش نباشد مشتاق اصفهانی