مشتاق اصفهانی
غزل ها
شمارهٔ ۱۴: بامید چه جان از تن برآید ناتوانی را
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
بامید چه جان از تن برآید ناتوانی را که گاه مرگ بر بالین نه بیند مهربانی را بکس گر روی حرفی هست یار نکته دانی را بود آسان بیان کردن بحرفی داستانی را زبان بی زبانی ها اگر نه ترجمان باشد که خواهد کرد یارب عرض حال بی زبانی را ننالم هرگز از جورش برای امتحان آری چو او سنگین دلی میخواست چون من سخت جانی را چه دشوار است کندن زان چمن دل بلبلی کورا به صدخون جگر بر گلبنی بست آشیانی را دگر طاقت ندارم باشد آخر جور را حدی سرت گردم کسی آزرده چند آزرده جانی را بود وقت اینکه مشتاق از جفایت جان دهد تا کی توانائی بود تا چند آخر ناتوانی را مشتاق اصفهانی