سعیدا یزدی
غزل ها
شمارهٔ ۵۴۰: به دل ها ناوک انداز است دایم ابروان تو
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
به دل ها ناوک انداز است دایم ابروان تو جدا هرگز ندیدم تیر مژگان از کمان تو به غیر از خویش رفتن چارهٔ دیگر نمی بینم که باشد بی نشانی یک نشانی از نشان تو اگرچه پیش از این نشنیده بودم زان دهان حرفی دهانی کرده اند امروز مردم از زبان تو فلک کی می تواند شرح الوان نعم کردن که یک پیچی است و اگر دیده از دستار خوان تو معانی را ز جیب غیب با این پاک دامانی کشیده در طلسم صورتش سحر بیان تو تو را در خواب می دیدم که خورشید آمدم بر سر گشودم چشم و از بی طاقتی کردم گمان تو بجز اقلیم ملک دل نمی تازد دگر جایی که غیر از دل نمی گنجد غم صاحبقران تو نباشد خاطر جمعی سراسر در جهان کس را نروید جز گل آشفتگی در بوستان تو مذاقم را به انده دایه می پرورد و می گفتم نشیند لذت غم تا به مغز استخوان تو بیا و کافرم کن وانگهان زن تیغ بر فرقم گذشتم از سر ایمان و جان خود، به جان تو نه در وصلت قرار و نی به هجرت صبر و تمکینی سعیدا کرده ام در هر دو حالت امتحان تو سعیدا یزدی