سعیدا یزدی
غزل ها
شمارهٔ ۴۹۴: همچو گل راز درون خود نمایان می کنم
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
همچو گل راز درون خود نمایان می کنم خویش را در عین جمعیت پریشان می کنم همچو دریا چین به رو دارم ولی صافی دلم همچو شبنم گریه را در خنده پنهان می کنم تازه می سازم به ناخن زخم های کهنه را غیر می داند به درد خویش درمان می کنم طینتم پاک است از عصیان مرا اندیشه نیست آفتابم در حجاب ابر جولان می کنم از میان عیب بینان مقید در لباس می برم خود را و بی قیدانه عریان می کنم خوش نمی آید مرا ظاهرپرستی همچو خلق خویش را آزاد و دل را بندهٔ آن می کنم گشتم شیب و فراز دهر را بی چیز نیست هست [ناهمواریی] در طبع، سوهان می کنم جان من قربان نگویم آن کنم یا غیر آن پادشاهی هر چه فرمان می کنی آن می کنم با که گویم گر نگویم با تو حال خویش را مورم و عرض مطالب با سلیمان می کنم بره بند عشقم و طاقت نمی آرم دگر خویش را خواهی نخواه امروز قربان می کنم چشم گریان دارم و موی سفید و باز هم از برای راه رفتن فکر سامان می کنم تا مگر رنگ حنا از پای او افتد به دست طفل چشم خویش را من باز گریان می کنم گفتمش جان رونمایت، رونما، گفتا که خوب گر کشم نقصان سعیدا باز تاوان می کنم سعیدا یزدی