سعیدا یزدی
غزل ها
شمارهٔ ۴۱۹: چو نیست معنی باطن به تخت و جاه ملاف
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
چو نیست معنی باطن به تخت و جاه ملاف نشین به روی حصیر ای دلا و زر می باف تو در طریق کسی رو که «ما عرفنا» گفت مکن پرستش اغیار را چو عبدمناف زیارت دل افتادگان این ره کن که هر نفس به خدا کعبه می رود به طواف طریق امن ره بیخودی و قلاشی است که این گروه به امر خدا شدند معاف ز بس فسرده دلی ای مرید خواب شدی چو پنبه در گرو بستر و رهین لحاف چه کعبه ای است خدایا دلم که هر دو جهان نمی دهم ره و هر دم همی کنند طواف شمار عقد نفس کن نه مهرهٔ تسبیح که نقد عمر چنین می رود بسی به خلاف تو ای خلاصهٔ گنجینهٔ خدای کریم در این خزینه گشا چشم خویش شو صراف هر آن که بر سر این توده خاک پا نگذاشت نمی رسد قدمش بر رکاب روز مصاف اگرچه یار مبراست از دو کون بگوی که پاکبازی عشاق را دهد انصاف هر آن که هست به وجهی معیشتی دارد مرا بغیر جمال تو نیست وجه کفاف کنم به فکر، سعیدا شکر ز شیر جدا اگرچه فرق ندانم میان قاف ز کاف سعیدا یزدی