سعیدا یزدی
غزل ها
شمارهٔ ۲۲۰: ز بس بر سر خیال آن گل رخسار می گردد
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
ز بس بر سر خیال آن گل رخسار می گردد به سرگر مشت خاری می زنم گلزار می گردد مشو غافل ز چرب و نرمی گردون بزم آرا که آخر شمع مومی، نخل آتشبار می گردد نمی دانم چها دیده است دل از گوشهٔ چشمش که دایم در قفای مردم بیمار می گردد به قلب سبحه گردان چون نظر کردم خبر گشتم که در تسبیح ذکر و در دلش دینار می گردد پریشان ساز اول خویش را آن گاه عزت بین که گل چون شد پریشان بر سر دستار می گردد چرا یاد تو در دل ها نبخشد جان که تصویرت اگر در خواب مخمل بگذرد بیدار می گردد چو [مرغی] نیم بسمل شد در او آرام کی باشد سر منصور از بی طاقتی بر دار می گردد چو نی تا عشق، بی برگ و نوایم کرد دانستم که آخر استخوانم ساز موسیقار می گردد چه غم داری سعیدا گر زپا افتاده ای امروز که فردا دستگیرت خواجهٔ احرار می گردد سعیدا یزدی