سعیدا یزدی
غزل ها
شمارهٔ ۱۸۹: ز من جان خواست جانان گفتمش از جان به جان منت
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
ز من جان خواست جانان گفتمش از جان به جان منت بجان و دل کشیدن می توان از جان جان منت میان ما و او راه سخن از دل به دل باشد که نتواند گذارد با ادا فهمان زبان منت قبول شیب و بالا کی کند طبع بلند ما؟ ز پستی همت عیسی کشید از آسمان منت هما را آشیان می بود اگر در طور همت جا به سنگ سرمه ای کی می کشید از استخوان منت از آن یک دم که بر گردون قدم در رفت و آمد زد کشد از پای او تا روز محشر آسمان منت به زردی روی تا بنهاد خورشید جمال گل به جای توتیا نرگس کشد از زعفران منت به سخت و نرم گردون چون کنم سرخم که از عالم برون می آید و کی می کشد تیر از کمان منت نظر از پشت پای خویش هرگز برنمی دارد ز بس آن چشم شهلا می کشد زان ابروان منت متاع نازنینان نیست غیر از ناز در عالم که یوسف کرد بار خویشتن بر کاروان منت به امیدی که از یک کس گشاید این گره شاید سعیدا می کشد تا حشر از پیر و جوان منت سعیدا یزدی