سعیدا یزدی
غزل ها
شمارهٔ ۱۳: پاس گر می داشتم شب های تار خویش را
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
پاس گر می داشتم شب های تار خویش را صید می کردم دل معنی شکار خویش را از خیال موی او کردم قلم و آنگه [به چشم] نقش بربستم به خون دل نگار خویش را مشرق خورشید می، شد چون دهان شیشه ام مغرب مینا نکردم جز کنار خویش را در خیالش رفتم از خود خاطرم شد بی رقیب می کشم دزدیده از خود انتظار خویش را از سبک روحی به خاکم بال و پر بخشیده اند با صبا همدوش می سازم غبار خویش را معنی بیگانه خواهد آشنا شد ز آب چشم سیر خواهم کرد آخر خارخار خویش را طوطی ما بسکه حرف از شکر لب می زند کام شیرین می کند آیینه دار خویش را نسبت آزادگی با سرو دور است از شعور سرو در کار دل ود کرده بار خویش را با وجود آن که در رویت غبار خط نشست روبرو هرگز نگشتی خاکسار خویش را چون چمن هرگز نشد عیشم به ناکامی تمام طرح دادم با خزان آخر بهار خویش را تا نماند از دل سختت سعیدا یادگار همچو خود در خاک بر سنگ مزار خویش را سعیدا یزدی