سعیدا یزدی
غزل ها
شمارهٔ ۱: چو بو دهد صبحم به دست باد صبا
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
چو بو دهد صبحم به دست باد صبا به گردن نفس افتاده می روم از جا قسم به قبضهٔ قدرت که بر سر مردان شکوه سایهٔ شمشیر به ز بال هما ز خاک تربت من بوی عشق می آید برند خاک مزار مرا عبیرآسا بیا به کنج خرابات و فارغ از همه شو خوشا عبادت مخفی که نیست بوی ریا هدایت عجبی کرده عارف سالک طریق فقر که منزل بقا و راه فنا بگو به یوسف دوران که از جفای رقیب گدای کوی شما شد گدای راه شما مرا قسم به وفای تو ای ستیزه مزاج که بی جفای تو هرگز ندیده ایم صفا مرا ز آتش عشقش جلای خاطر بس بسان شمع نسوزم برای نشو و نما حدیث دوست بود زاهدا دلیل فراق سخن مگو ز خدا پیش من برای خدا نمی زنم مژه بر هم گشاده می دارم برای دیدن او منظر تماشا را هر آنچه مبدأ فیاض گفت می گوید در این غزل نبود مدخلی سعیدا را سعیدا یزدی