آذر بیگدلی
حکایت ها
شمارهٔ ۵۴ - حکایت: شنیدم که مولای مردان علی
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
شنیدم که مولای مردان علی نبی را وصی و خدا را ولی ز مسجد یکی روز چون بازگشت بقصابی از دوستان برگذشت به او گفت قصاب کای قسوره بکشتم یکی نغز فربه بره بفرما از آن رطلی آرم تو را که از جان فزون دوست دارم تو را چنین گفت آن شاه ملک کرم که: بر کف بها را ندارم درم بنالید قصاب کای حق پرست تو را گر درم نه، مرا صبر هست چو شیر خدا گفته ی او شنفت بروی وی از لطف خندید و گفت که: گر صبر نیکو است، اولی منم؛ که در کیش اسلام مولی منم! وگر خود بود تلخ، ای نیکنام، پسندم ز صبرت چرا تلخ کام؟! آذر بیگدلی