آذر بیگدلی
غزل ها
شمارهٔ ۱۸۱: مرا بجرم وفای من از جفا کشتی
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
مرا بجرم وفای من از جفا کشتی جفا نگر، که چو دیدی ز من وفا کشتی! بآن گناه، که بیگانه را کسی بکشد تو بیوفا، همه یاران آشنا کشتی نشد ز قید تو مرغی رها، مگر مرغی که گر ز کنج قفس کردیش رها کشتی چو آگه است خدا، روز حشر عذرت چیست؟! نهان ز خلق اگر امروزت از جفا کشتی؟! فغان ز کشتنم، اکنون که زنده از جورت کسی نماند که گوید: مرا چرا کشتی؟! ز خیل بیگنهان، کس نماند در کویت به تیغ جور مرا بیگناه تا کشتی میان مردم عالم، بس است این طعنت که پادشاه جهان بودی و گدا کشتی چو شد شکار تو مرغ دلم، نمیدانم که داریش بقفس باز اسیر، یا کشتی؟! چه خواجه ای تو، که هر بنده را که دانستی نمیکند بتو دعوی خونبها کشتی؟! مرا که درد نکشت، ای طبیب حیرانم؛ چه دشمنی بمنت بود، کز دوا کشتی بخاک پای تواش تا سپارم از یاری بگو که آذر بیچاره را کجا کشتی؟! آذر بیگدلی