اسیر شهرستانی
غزل ها
شمارهٔ ۴۲۴: گلاب خون و عبیر غبار می طلبد
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
گلاب خون و عبیر غبار می طلبد چه قرض کهنه ز ما آن سوار می طلبد زبان نفهمی ترک نگاه گرم از دل شراب شعله کباب شرار می طلبد به خون حسرت جاویدکشتنم بس نیست که خونبهای من از روزگار می طلبد شود چو نکهت گل بال گرم پروازم صبا گر از چمن آید که یار می طلبد ز راه وعده نزاکت کشیدنم بس نیست که دل تپیدن من انتظار می طلبد شدیم محرم و گشتیم راز دار و همان نگاه شرم به بزم تو بار می طلبد فسرده خاطری آه گزنده ای دارد که نار شعله از او زینهار می طلبد گرفته ایم به راهی ز گریه سامانی که آب بیشتر از انتظار می طلبد مسافر است مروت ز کوی یار اسیر دل شکسته ز ما یادگار می طلبد اسیر شهرستانی