اسیر شهرستانی
غزل ها
شمارهٔ ۳۹۲: شرم رخت به دیده نقاب سمن گرفت
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
شرم رخت به دیده نقاب سمن گرفت شوق لبت ز غنچه گلاب سخن گرفت بر ناتوانیم نگر و حال دل مپرس بیچاره چون فتاد ز پا دست من گرفت یاد تو شمع بزم تماشاییان مباد آهم ره خیال به صد انجمن گرفت بی او رواج تنگدلی اینقدر بس است اشکم فضای خنده گل از چمن گرفت خواب عدم خیال و فریب اجل محال نتوان به حیله نقد وفا را ز من گرفت در جوش آب و آتش عشق است هر چه هست از قطره می توان سبق سوختن گرفت مستی که کرد صید تذرو خیال او اندیشه را به سیر گل و یاسمن گرفت آوارگی است منزل آسودگی اسیر غربت کشید هر که سراغ وطن گرفت اسیر شهرستانی