اسیر شهرستانی
غزل ها
شمارهٔ ۶۲: برده ای دل از میان آیینه را
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
برده ای دل از میان آیینه را گفته ای راز نهان آیینه را رازدار بیزبان محرم تر است کرده ای خوب امتحان آیینه را عکس رخسار تو را حیرت نقاب می کند آیینه دان آیینه را پرده چشم دلم پیراهن است چند پوشی در کتان آیینه را بیش از این سودا ندارد حسن شوخ داد درس گلستان آیینه را یک تپیدن راز از دل هم بکش کرده حیرت بیزبان آیینه را از دل ما می چکد خون شکار می دهی تیر و کمان آیینه را در دیار رشک پنهان می کنند دوستان از دوستان آیینه را دل چه مطلب دید از بال هما شد شکستن استخوان آیینه را؟ خودنمایی کرده پیش یاد تو می دهد دل ترجمان آیینه را قطره آشوب دریا کردن است با دل ما امتحان آیینه را داغ بود افشاگر من سوختم ساختم در دل نهان آینه را بلبل باغ حیا مژگان شوخ کرده از عکس آشیان آیینه را کرده بی سودایی مجنون تو برق یاد دشمنان آیینه را در بهارستان دل دارد اسیر باغ عمر جاودان آیینه را اسیر شهرستانی