اسیر شهرستانی
غزل ها
شمارهٔ ۴۴: گر به دام افتد هوای گلستان در سر مرا
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
گر به دام افتد هوای گلستان در سر مرا آتش پرواز گردد یاد بال و پر مرا آهن شمشیر من در صلب خارا برق بود سوخت خون ساده لوحی در رگ جوهر مرا صیقل آیینه ام در سنگ خارا می نمود از برای دیدن خود داشت روشنگر مرا آسمان با گوهر من آبرویی دیده بود ساخت چون اخگر نهان در بحر خاکستر مرا شرطه شوقم را دلیل راه ساحل می کند گر در این دریا نباشد آرزو لنگر مرا می کند خاکستر خاکسترم پروانگی کی تواند شمع وا کردن به تیغ از سرمرا سبزه دود دل خویشم شرارم شبنم است ریشه در آب است از سرچشمه اخگر مرا داده شوقم سر به صحرایی که می باید کشید منت ریگ روان از شوخی اخگر مرا وحشت آخر مشت خاکم را غباری می کند دل دویدن می دهد دامان پرگوهر مرا جان خاری را به چشم دل تماشا می کند هرکه در کوی تو می داند ز خود کمتر مرا فارغ از رنج خمار جام افلاکم اسیر تشنه لب کی می گذارد ساقی کوثر مرا اسیر شهرستانی