سعدی شیرازی
باب نهم در توبه و راه صواب
بخش ۲۲ - حکایت: به صنعا درم طفلی اندر گذشت
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
به صنعا درم طفلی اندر گذشت چه گویم کز آنم چه بر سر گذشت قضا نقش یوسف جمالی نکرد که ماهی گورش چو یونس نخورد در این باغ سروی نیامد بلند که باد اجل بیخش از بن نکند نهالی به سی سال گردد درخت ز بیخش بر آرد یکی باد سخت عجب نیست بر خاک اگر گل شکفت که چندین گل اندام در خاک خفت به دل گفتم ای ننگ مردان بمیر که کودک رود پاک و آلوده پیر ز سودا و آشفتگی بر قدش برانداختم سنگی از مرقدش ز هولم در آن جای تاریک و تنگ بشورید حال و بگردید رنگ چو باز آمدم زآن تغیر به هوش ز فرزند دلبندم آمد به گوش: گرت وحشت آمد ز تاریک جای به هش باش و با روشنایی در آی شب گور خواهی منور چو روز از اینجا چراغ عمل برفروز تن کارکن می بلرزد ز تب مبادا که نخلش نیارد رطب گروهی فراوان طمع ظن برند که گندم نیفشانده خرمن برند بر آن خورد سعدی که بیخی نشاند کسی برد خرمن که تخمی فشاند سعدی شیرازی