سعدی شیرازی
باب نهم در توبه و راه صواب
بخش ۲۱ - حکایت: یکی را به چوگان مه دامغان
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
یکی را به چوگان مه دامغان بزد تا چو طبلش بر آمد فغان شب از بی قراری نیارست خفت بر او پارسایی گذر کرد و گفت به شب گر ببردی بر شحنه، سوز گناه آبرویش نبردی به روز کسی روز محشر نگردد خجل که شبها به درگه برد سوز دل هنوز ار سر صلح داری چه بیم؟ در عذرخواهان نبندد کریم ز یزدان دادار داور بخواه شب توبه تقصیر روز گناه کریمی که آوردت از نیست هست عجب گر بیفتی نگیردت دست اگر بنده ای دست حاجت بر آر و گر شرمسار آب حسرت ببار نیامد بر این در کسی عذر خواه که سیل ندامت نشستش گناه نریزد خدای آبروی کسی که ریزد گناه آب چشمش بسی سعدی شیرازی