سعدی شیرازی
باب نهم در توبه و راه صواب
بخش ۶ - حکایت: قضا زندهای رگ جان برید
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
قضا زنده ای را رگ جان برید دگر کس به مرگش گریبان درید چنین گفت بیننده ای تیز هوش چو فریاد و زاری رسیدش به گوش ز دست شما مرده بر خویشتن گرش دست بودی دریدی کفن که چندین ز تیمار و دردم مپیچ که روزی دو پیش از تو کردم بسیچ فراموش کردی مگر مرگ خویش که مرگ منت ناتوان کرد و ریش محقق که بر مرده ریزد گلش نه بر وی که بر خود بسوزد دلش ز هجران طفلی که در خاک رفت چه نالی؟ که پاک آمد و پاک رفت تو پاک آمدی بر حذر باش و پاک که ننگ است ناپاک رفتن به خاک کنون باید این مرغ را پای بست نه آنگه که سررشته بردت ز دست نشستی به جای دگر کس بسی نشیند به جای تو دیگر کسی اگر پهلوانی و گر تیغزن نخواهی به در بردن الا کفن خر وحش اگر بگسلاند کمند چو در ریگ ماند شود پای بند تو را نیز چندان بود دست زور که پایت نرفته ست در ریگ گور منه دل بر این سالخورده مکان که گنبد نپاید بر او گردکان چو دی رفت و فردا نیامد به دست حساب از همین یک نفس کن که هست سعدی شیرازی