سعدی شیرازی
باب نهم در توبه و راه صواب
بخش ۳ - حکایت: کهن سالی آمد به نزد طبیب
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
کهنسالی آمد به نزد طبیب ز نالیدنش تا به مردن قریب که دستم به رگ بر نه، ای نیک رای که پایم همی بر نیاید ز جای بدین ماند این قامت خفته ام که گویی به گل در فرو رفته ام برو، گفت دست از جهان در گسل که پایت قیامت برآید ز گل نشاط جوانی ز پیران مجوی که آب روان باز ناید به جوی اگر در جوانی زدی دست و پای در ایام پیری به هش باش و رای چو دوران عمر از چهل در گذشت مزن دست و پا کآبت از سر گذشت نشاط از من آن گه رمیدن گرفت که شامم سپیده دمیدن گرفت بباید هوس کردن از سر به در که دور هوسبازی آمد به سر به سبزه کجا تازه گردد دلم که سبزه بخواهد دمید از گلم؟ تفرج کنان در هوا و هوس گذشتیم بر خاک بسیار کس کسانی که دیگر به غیب اندرند بیایند و بر خاک ما بگذرند دریغا که فصل جوانی برفت به لهو و لعب زندگانی برفت دریغا چنان روح پرور زمان که بگذشت بر ما چو برق یمان ز سودای آن پوشم و این خورم نپرداختم تا غم دین خورم دریغا که مشغول باطل شدیم ز حق دور ماندیم و غافل شدیم چه خوش گفت با کودک آموزگار که کاری نکردیم و شد روزگار سعدی شیرازی