سلیم تهرانی
غزل ها
شمارهٔ ۷۵۵: خم می هست، چه اندیشه ی محشر دارم
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
خم می هست، چه اندیشه ی محشر دارم پشت چون آینه بر سد سکندر دارم چون سبو، حیرت این خمکده ام برد از کار دست برداشته از عالم و بر سر دارم مایه ی مردم درویش، توکل باشد خاطری جمع تر از دست توانگر دارم می رسد فصل خزان و غم خود نیست مرا نوحه بر اهل چمن همچو صنوبر دارم دوست پندارد ازو هست مرا صبر و شکیب کافرم، آنچه گمان برده به من گر دارم دانم آزرده جدا می شوی از من، باری بنشین یک دو سه حرفی به تو دیگر دارم غافل از تیغ زبان من دیوانه مشو باخبر باش ز من، مستم و خنجر دارم! نیست مقراض به دستم ز برای مکتوب به کف این را، ز پی بال کبوتر دارم چون کشم بار گران غم دوری؟ کز ضعف نگه خود نتوانم ز رخت بردارم! شیوه ی صبر کجا و من دیوانه کجا از من این جنس مجویید که کمتر دارم بر دل از هیچ کسم گرد غمی نیست سلیم خاطری صافتر از سینه ی گوهر دارم سلیم تهرانی