سلیم تهرانی
غزل ها
شمارهٔ ۶۲۴: غبار غم ز ابر نوبهاری در جهان گم شد
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
غبار غم ز ابر نوبهاری در جهان گم شد قدح را بر زمین مگذار ساقی کآسمان گم شد در آن زلف از ضعیفی می دهد آهم نشان از دل که سوزن می شود پیدا چو شب با ریسمان گم شد علاج داغ دل کردیم اما درد پنهان را ره بیرون شدن از کوچه های استخوان گم شد ز شور عندلیبان سرو و گل در رقص می آیند چمن رنگ دگر پیدا کند چون باغبان گم شد به بزم وصل خود تا چند می گویی مرا گم شو نه سیمابم، میان انجمن چون می توان گم شد؟ عبث خاک وطن از انتظارم چشم بر راه است که عنقا تا قدم بیرون نهاد از آشیان، گم شد طلبکار سخن عشق و زبان از شرم خاموش است چو پیدا شد خریداری، کلید این دکان گم شد جهان بی اختیار آرامگاه اهل دل باشد که شب منزل شود، هرجا که راه کاروان گم شد ز بیم زندگی بر جان نظر در حشر نگشایم نگوید تا زمین از جای رفت و آسمان گم شد غلام و پاجی هندوستان از فارسی گفتن نمی دانند حرفی غیر این بشکست و آن گم شد! سلیم این در جواب سحرپردازی که می گوید کتاب حسن را جزو محبت از میان گم شد سلیم تهرانی