سلیم تهرانی
غزل ها
شمارهٔ ۲۹۲: کاروان اشک هرگه بی توام از دل گذشت
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
کاروان اشک هرگه بی توام از دل گذشت تا به مژگان از غبار خاطرم در گل گذشت انتقام خویش خون بی گناهان می کشد نیستم آگه که بعد از من چه بر قاتل گذشت در غم عشق بتان راز جهان از من مپرس غرقه ی دریا، چه می داند چه بر ساحل گذشت رهرو عشق ترا مقصد نمی دانم کجاست این قدر دانم که همچون راه از منزل گذشت برق دامن می کشد از خرمن امید ما حیف اوقاتی که در تحصیل این حاصل گذشت بس که از بیم عطا کفران نعمت می کنند از سرشک منعمان آب از سر سایل گذشت لذت آسودگی در خاک و خون غلتیدن است بعد آسایش نمی دانم چه بر بسمل گذشت از گران خیزی بیابان را به تنگ آورده ام کاروان نقش پا هم از من کاهل گذشت شمع را فانوس حاجت نیست کز منع غرور باد نتواند به پیرامون این محفل گذشت سلیم تهرانی