سلیم تهرانی
غزل ها
شمارهٔ ۲۸۶: شد عمرها و شورش عشقم ز سر نرفت
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
شد عمرها و شورش عشقم ز سر نرفت بوی گل جنون ز دماغم به در نرفت هر کس به راه شوق تو چون شعله گرم خاست همچون شرار، یک دو قدم بیشتر نرفت گفتم ز ضعف عشق تو دستی به سر زنم چندان که سعی بیش نمودم به سر نرفت آن مرغ عاجزم که مرا در تمام عمر چون زلف او شکستگی از بال و پر نرفت از بس به حرص دامن دنیا گرفته ای چون غنچه رفت مشت تو برباد و زر نرفت راه عدم چو عاقبت کار رفتنی ست آسوده آن کسی که ز پشت پدر نرفت رونق ز کعبه بس که خرابات برده است یک بار هر که رفت در آنجا، دگر نرفت بر من سلیم آنچه ز عشق بتان گذشت بر شمع انجمن ز نسیم سحر نرفت سلیم تهرانی