سلیم تهرانی
غزل ها
شمارهٔ ۲۶۰: دلم چو شمع همه عمر میهمان خود است
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
دلم چو شمع همه عمر میهمان خود است چو قرعه چشم همایم بر استخوان خود است ز نسبت دگری نیست سربلندی ما سر شهید تو چون لاله بر سنان خود است قرینه نیست در آوارگی مرا که مدام مسافرم من و عنقا در آشیان خود است قبول نیست فلک، برگرفته ی او را غبار چون ز زمین خاست، آسمان خود است ز دیگری چه کنی شکوه بی سبب منصور! طناب دار تو از پنبه ی دکان خود است به عشق دم ز علایق مزن، چه نادانی که با اجل همه سوگند او به جان خود است چه غم ز فتنه ی محشر شهید عشق ترا چو شیر مست که در خواب، پاسبان خود است سلیم را که فلک بود در عنان، اکنون دوان به راه تو چون برق در عنان خود است سلیم تهرانی