سلیم تهرانی
غزل ها
شمارهٔ ۲۵۵: کی توان در عشق، بی سامان حیرانی نشست؟
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
کی توان در عشق، بی سامان حیرانی نشست؟ آنچنان در گوشه ای بنشین که بتوانی نشست خاک خلعت خانه ی عالم اگر بر باد رفت گرد کی بر گوشه ی دامان عریانی نشست؟ کاروان عیش را زین خاکدان ره بسته شد چند همچون رهزنان بتوان به ویرانی نشست؟ از قفس پهلو تهی گر می کند دل، دور نیست چند روزی همره مرغان بستانی نشست بلبلی چون من برون آمد ز گلزار عراق شور و غوغای حریفان خراسانی نشست از تماشای رخش شد دیده را حاجت روا در سجود آستانش نقش پیشانی نشست گاه سرو و گل ترا گوید، گهی خورشید و ماه عقل چون دفتر گشود و در غلط خوانی نشست عشق چند اوقات صرف صحبت عاشق کند؟ پاسبان دلگیر شد از بس به زندانی نشست از هجوم مرغ دل ها نیست ره در کوی عشق آخر این صیاد بر تخت سلیمانی نشست از گلستان بس که بلبل داشت بر خاطر غبار در قفس بر خاک از بال و پر افشانی نشست شد بهار و رفت هرکس بر سر کاری سلیم محتسب هم در پی کاری که می دانی نشست سلیم تهرانی