سعدی شیرازی
باب ششم در قناعت
بخش ۴ - حکایت: یکی را تب آمد ز صاحبدلان
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
یکی را تب آمد ز صاحبدلان کسی گفت شکر بخواه از فلان بگفت ای پسر تلخی مردنم به از جور روی ترش بردنم شکر عاقل از دست آن کس نخورد که روی از تکبر بر او سرکه کرد مرو از پی هر چه دل خواهدت که تمکین تن نور جان کاهدت کند مرد را نفس اماره خوار اگر هوشمندی عزیزش مدار اگر هرچه باشد مرادت خوری ز دوران بسی نامرادی بری تنور شکم دم به دم تافتن مصیبت بود روز نایافتن به تنگی بریزاندت روی رنگ چو وقت فراخی کنی معده تنگ کشد مرد پرخواره بار شکم وگر در نیابد کشد بار غم شکم بنده بسیار بینی خجل شکم پیش من تنگ بهتر که دل سعدی شیرازی