سعدی شیرازی
باب پنجم در رضا
بخش ۸ - حکایت مرد درویش و همسایهٔ توانگر: بلند اختری نام او بختیار
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
بلند اختری نام او بختیار قوی دستگه بود و سرمایه دار به کوی گدایان درش خانه بود زرش همچو گندم به پیمانه بود چو درویش بیند توانگر به ناز دلش بیش سوزد به داغ نیاز زنی جنگ پیوست با شوی خویش شبانگه چو رفتش تهیدست، پیش که کس چون تو بدبخت، درویش نیست چو زنبور سرخت جز این نیش نیست بیاموز مردی ز همسایگان که آخر نیم قحبهٔ رایگان کسان را زر و سیم و ملک است و رخت چرا همچو ایشان نه ای نیکبخت؟ بر آورد صافی دل صوف پوش چو طبل از تهیگاه خالی خروش که من دست قدرت ندارم به هیچ به سرپنجه دست قضا بر مپیچ نکردند در دست من اختیار که من خویشتن را کنم بختیار سعدی شیرازی