سعدی شیرازی
باب سوم در عشق و مستی و شور
بخش ۲۰ - حکایت: ثنا گفت بر سعد زنگی کسی
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
ثنا گفت بر سعد زنگی کسی که بر تربتش باد رحمت بسی درم داد و تشریف و بنواختش به مقدار خود منزلت ساختش چو الله و بس دید بر نقش زر بشورید و برکند خلعت ز بر ز سوزش چنان شعله در جان گرفت که برجست و راه بیابان گرفت یکی گفتش از همنشینان دشت چه دیدی که حالت دگرگونه گشت تو اول زمین بوسه دادی به جای نبایستی آخر زدن پشت پای بخندید کاول ز بیم و امید همی لرزه بر تن فتادم چو بید به آخر ز تمکین الله و بس نه چیزم به چشم اندر آمد نه کس به شهری در از شام غوغا فتاد گرفتند پیری مبارک نهاد هنوز آن حدیثم به گوش اندر است چو قیدش نهادند بر پای و دست که گفت ار نه سلطان اشارت کند که را زهره باشد که غارت کند؟ بباید چنین دشمنی دوست داشت که می دانمش دوست بر من گماشت اگر عز و جاه است و گر ذل و قید من از حق شناسم، نه از عمرو و زید ز علت مدار، ای خردمند، بیم چو داروی تلخت فرستد حکیم بخور هرچه آید ز دست حبیب نه بیمار داناتر است از طبیب سعدی شیرازی