سعدی شیرازی
باب سوم در عشق و مستی و شور
بخش ۱۹ - حکایت دهقان در لشکر سلطان: رئیس دهی با پسر در رهی
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
رئیس دهی با پسر در رهی گذشتند بر قلب شاهنشهی پسر چاوشان دید و تیغ و تبر قباهای اطلس، کمرهای زر یلان کماندار نخجیر زن غلامان ترکش کش تیرزن یکی در برش پرنیانی قباه یکی بر سرش خسروانی کلاه پسر کان همه شوکت و پایه دید پدر را به غایت فرومایه دید که حالش بگردید و رنگش بریخت ز هیبت به بیغوله ای در گریخت پسر گفتش آخر بزرگ دهی به سرداری از سر بزرگان مهی چه بودت که ببریدی از جان امید بلرزیدی از باد هیبت چو بید؟ بلی، گفت سالار و فرماندهم ولی عزتم هست تا در دهم بزرگان از آن دهشت آلوده اند که در بارگاه ملک بوده اند تو، ای بی خبر، همچنان در دهی که بر خویشتن منصبی می نهی نگفتند حرفی زبان آوران که سعدی نگوید مثالی بر آن مگر دیده باشی که در باغ و راغ بتابد به شب کرمکی چون چراغ یکی گفتش ای کرمک شب فروز چه بودت که بیرون نیایی به روز؟ ببین کآتشی کرمک خاکزاد جواب از سر روشنایی چه داد که من روز و شب جز به صحرا نیم ولی پیش خورشید پیدا نیم سعدی شیرازی