سعدی شیرازی
باب دوم در احسان
بخش ۳ - حکایت ابراهیم علیهالسلام: شنیدم که یک هفته ابنالسبیل
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
شنیدم که یک هفته ابن السبیل نیامد به مهمانسرای خلیل ز فرخنده خویی نخوردی بگاه مگر بینوایی در آید ز راه برون رفت و هر جانبی بنگرید بر اطراف وادی نگه کرد و دید به تنها یکی در بیابان چو بید سر و مویش از گرد پیری سپید به دلداریش مرحبایی بگفت به رسم کریمان صلایی بگفت که ای چشمهای مرا مردمک یکی مردمی کن به نان و نمک نعم گفت و برجست و برداشت گام که دانست خلقش، علیه السلام رقیبان مهمانسرای خلیل به عزت نشاندند پیر ذلیل بفرمود و ترتیب کردند خوان نشستند بر هر طرف همگنان چو بسم الله آغاز کردند جمع نیامد ز پیرش حدیثی به سمع چنین گفتش: ای پیر دیرینه روز چو پیران نمی بینمت صدق و سوز نه شرط است وقتی که روزی خوری که نام خداوند روزی بری؟ بگفتا نگیرم طریقی به دست که نشنیدم از پیر آذرپرست بدانست پیغمبر نیک فال که گبر است پیر تبه بوده حال به خواری براندش چو بیگانه دید که منکر بود پیش پاکان پلید سروش آمد از کردگار جلیل به هیبت ملامت کنان کای خلیل منش داده صد سال روزی و جان تو را نفرت آمد از او یک زمان گر او می برد پیش آتش سجود تو وا پس چرا می بری دست جود؟ سعدی شیرازی