سعدی شیرازی
باب اول در عدل و تدبیر و رای
بخش ۵ - حکایت در شناختن دوست و دشمن را: شنیدم که دارای فرخ تبار
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
شنیدم که دارای فرخ تبار ز لشکر جدا ماند روز شکار دوان آمدش گله بانی به پیش به دل گفت دارای فرخنده کیش مگر دشمن است این که آمد به جنگ ز دورش بدوزم به تیر خدنگ کمان کیانی به زه راست کرد به یک دم وجودش عدم خواست کرد بگفت ای خداوند ایران و تور که چشم بد از روزگار تو دور من آنم که اسبان شه پرورم به خدمت بدین مرغزار اندرم ملک را دل رفته آمد به جای بخندید و گفت: ای نکوهیده رای تو را یاوری کرد فرخ سروش وگر نه زه آورده بودم به گوش نگهبان مرعی بخندید و گفت: نصیحت ز منعم نباید نهفت نه تدبیر محمود و رای نکوست که دشمن نداند شهنشه ز دوست چنان است در مهتری شرط زیست که هر کهتری را بدانی که کیست مرا بارها در حضر دیده ای ز خیل و چراگاه پرسیده ای کنونت به مهر آمدم پیشباز نمی دانیم از بداندیش باز توانم من، ای نامور شهریار که اسبی برون آرم از صد هزار مرا گله بانی به عقل است و رای تو هم گلهٔ خویش باری، بپای در آن تخت و ملک از خلل غم بود که تدبیر شاه از شبان کم بود سعدی شیرازی