قدسی مشهدی
غزل ها
شمارهٔ ۴۳۹: چو شمع امشب مرا در محفلش بار است پنداری
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
چو شمع امشب مرا در محفلش بار است پنداری به مغز استخوانم شعله در کارست پنداری چمن بشکفت و از دلها خروشی برنمی آید قفس، تابوت مرغان گرفتارست پنداری خیالش بی گمان امشب به خلوتخانه چشمم چنان آید که بخت خفته بیدارست پنداری ز من برگشت دل چون بخت، تا برگشت یار از من مرا این بخت برگردیده، در کارست پنداری! نمی یابم ره بیرون شدن از کوی حیرانی به هر سو رو نهم، در پیش دیوارست پنداری به شمع محفل ما آورد ایمان برهمن هم به چشمش تارهای شمع، زنّارست پنداری سرشکم با زبان گویا حدیث یار می گوید حسد بر دیده دارم، وقت دیدارست پنداری ازو دل برنمی دارد که آید شب به خواب من خیالش هم به روز من گرفتارست پنداری نه طوفانی به جوش آمد، نه عالم در خروش آمد سرشکم ناتوان و ناله بیمارست پنداری قدسی مشهدی