فیض کاشانی
غزل ها
غزل شماره ۹۶۱: ای بجهان نهان چو جان روشنی جهان توئی
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
ای بجهان نهان چو جان روشنی جهان توئی از همه دیدها نهان در همه جا عیان توئی آنکه ز جای میبرد هر نفس این دل مرا میکشدش بهر طرف در پی این و آن توئی آنکه چو عزم میکنم کز پی مقصدی روم میشکند عزیمتم ناگه و بیگمان توئی آنکه چو دیو ره زند تا بجحیم افکند در دل من ندا کند هی مرو آنچنان توئی آنکه سفر چو میکنم حافظ اهل منزلست باز مرا در آن سفر همدم انس و جان توئی آنکه رهم بخود نمود آینهٔ دلم زدود تا که بدیدم آنچه بود در تتق جهان توئی آنکه ز مهر دلبران در دلم آتشی فکند خاک مرا بباد داد ز آب رخ بتان توئی آنکه ز نطفه آفرید سرو قدان دلفریب کرد ز چشمهٔ حیاه آب روان، روان توئی در رخ دلبران تو آب در دل بیدلان تو تاب جان من این درین توئی جان تو آن در آن توئی در دل بیقرار من مایهٔ اضطراب تو در سر بیخمار من مستی جاودان توئی ناوک غمزه میزند در دل من نهان کسی می نکنم غلط که آن غمزه زن نهان توئی کیست که هر نفس مرا تازه حیات می دهد گر تو نگوئی آن منم کیست بگوید آن توئی کیست که ذره ذره دل میبرد از برم نهان هست عیان چو آفتاب دلبر من نهان توئی کامل و ناقص جهان سوی تو کرده روی جان قبلهٔ عارفان توئی مقصد سالکان توئی مایهٔ شورش جنون در سر فیض جز تو نیست حسن و جمال دلربا برزخ دلبران توئی فیض کاشانی