فیض کاشانی
غزل ها
غزل شماره ۸۷۵: از حسن خورشید ازل عالم چنین زیباستی
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
از حسن خورشید ازل عالم چنین زیباستی وز نور شمع لم یزل این دیدها بیناستی مرغ دل ما بلبلی در گلشن این خاکبان از مستی ما غلغلی در گنبد مینا ستی از سوزش ما شورشی افتاد در جان ملک فریاد لاعلم لنا در عالم بالاستی از بادهٔ روز الست گشتند جانها جمله مست لیک از خمار آن شراب در سینها غمهاستی از جام عشق کبریا سیراب کی گردیم ما زین باده جان عاشقان دایم در استسقاستی ساقی بجامی تازه کن مغز دماغ پختگان کاین زهد خام خشک مغز در آتش سوداستی از گلشن قدس لقا بوی گلی آمد بما زان بودی از سر تا بپا هر ذره مان بویاستی طاغوت را کافر شدیم لاهوت را مؤمن شدیم چنگال استمساک ما در عروهٔ و ثقاستی عهدی که با او بسته ایم روز ازل نشکسته ایم آن عهد و آن پیمان ما برجاستی برجاستی گشتیم محو آن جمال دستک زنان در وجد و حال از لیت قومی یعلمون در جان ما غوغا ستی مقراض لا تذکیر فیض بیخ دو عالم را ببر چون حاصل این هر دو کون در مخزن الاستی فیض کاشانی