فیض کاشانی
غزل ها
غزل شماره ۸۵۰: دل گیرد و جان بخشد آن دلبر جانانه
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
دل گیرد و جان بخشد آن دلبر جانانه ویران چو کند بخشد صد گنج بویرانه دل شد ببر دلبر جان رفت ز تن یکسر وز عقل تهی شد سر کس نیست درین خانه بس زلف دهد بر باد آنزلف خم اندر خم بس عقل کند غارت آن نرگس مستانه سویم بنگر مستان هوش و خردم بستان دیوانه و مستم کن مستم کن و دیوانه گه پند دهد واعظ گه توبه دهد زاهد یارب که مرا افکند در صحبت بیگانه غم میکشدم مطرب بر تار بزن دستی دیوانه شدم ساقی در ده دو سه پیمانه آن منبع آگاهی گفتا که چه میخواهی گفتم که چه میخواهم جانانه و پیمانه پیمانه و جانانی جانانه و پیمانی این نشکندم پیمان آن از کف جانانه پیمانه بکف کردم در مجمع بیهوشان گویند کئی گویم دیوانهٔ فرزانه تیغ ار بصدف ناید دردانه بکف ناید بشکن صدف هستی ای طالب دردانه ای در دل و جان من تا چند نهان از من نشنیده کسی هرگز خمخانهٔ بیگانه یکبار دو چارم شو روزی دو سه یارم شو فیض از تو بود تا کی چون استن حنانه فیض کاشانی