فیض کاشانی
غزل ها
غزل شماره ۸۲۳: شب و روز در ره تو من مبتلا نشسته
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
شب و روز در ره تو من مبتلا نشسته تو گذر کنی نگوئی تو کئی چرا نشسته ز تو کار بسته دارم دل و جان خسته دارم بدر طبیب عشقم بامیدها نشسته چه شود همین تو باشی ره مدعی نباشد من و شمع ایستاده تو بمدعا نشسته ز دو چشم نیم خفته باشاره نکته گفته که برد دل نهفته بکمین ما نشسته بتو کی رسد نگاهم که ز زلف و چشم و ابرو برهش سلاح داران همه جابجا نشسته بتو چون رسد فغانم چو پر از صداست کویت ز فغان داد خواهان که براهها نشسته همه رنج و محنت و غم همه درد و سوز و ماتم سپه بلای عشقت چه بجان ما نشسته ره خیر ا گر بپوئی دل خستهٔ بجوئی چو ملک چو حور بینی بدر دعا نشسته چو ز دست فیض آید به جز از فغان و ناله چکنم بغیر زاری من در بلا نشسته فیض کاشانی