فیض کاشانی
غزل ها
غزل شماره ۸۱۶: عشق رسید و دل بزد نوبت پادشاه نو
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
عشق رسید و دل بزد نوبت پادشاه نو عقل و سپاه عقل را کرد برون سپاه نو لشکر عشق خیمه زد در بر و بوم ملک دل غلغله در بدن فکند مقدم پادشاه نو عشق بدل مقیم شد دولت دل عظیم شد یافت ز یمن طلعتش شوکت تازه جاه نو قاضی شرع تاج یافت مذهب حق رواج یافت در صف صوفیان چو زد نوبت لا اله نو رسم و رهی که عقل داشت کرد از آن کناره دل عشق چو در میان نهاد رسم نوی و راه نو سوخته بود راه من دلق من و کلاه من دوختم از لباس عشق دلق نو و کلاه نو زاهد رو بکعبه را قبله صد و مرا یکیست گرچه بهر دمی کنم روی بقبله گاه نو رو بنما که بر سپهر کهنه شدند ماه و مهر ای رخت آفتاب نو هر طرفیش ماه نو فیض بسینه تا بکی آه قدیم میکنی هر نفس از درون بر آر نالهٔ تازه آه نو فیض کاشانی