فیض کاشانی
غزل ها
غزل شماره ۷۶۴: بیا بیا که نمانده است صبر در دل من
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
بیا بیا که نمانده است صبر در دل من بیا بیا که نمانده است آب در گل من هزار عقده مشگل مراست از تو بدل بیا بیا بگشا عقده های مشگل من ز فرقت تو جنون بر سر جنون آمد بیا بیا بسرم ای تو عقل کامل من برای وصل چو هاروت بودم و ماروت کنون حضیض فراقست چاه بابل من هلاهل غم هجران مرا بخواهد کشت بشهد وصل مبدل کن این هلاهل من بیا بیا که سرم میرود بباد فنا ز روی لطف بنه پای رحم بر گل من بیا بیا بزن اکسیر لطف بر مس دل که تا شود زر مقبول قلب قابل من اگر تو روی بمن آوری شوم مقبل که هم مرا توئی اقبال و هم تو مقبل من اگر دو کون شود حاصلم ز کشته عمر فدای یکسر موی تو باد حاصل من جراحت دگران میبرد ز دل راحت جراحت تو بود عین راحت دل من اگر ز قاتل خود کشته میشوند کسان حیاهٔ تازه بمن میرسد ز قاتل من همیشه در دل من بود نقش باطل و حق تو آمدی همه حق شد نماند باطل من گل نشاط بزن بر سر دلم از عشق مگر بکار در آید روان کاهل من در اهتزاز در آور دل فسردهٔ فیض شرارهٔ بزن از نار شوق بر دل من فیض کاشانی