فیض کاشانی
غزل ها
غزل شماره ۴۱۱: در سر چو خیال تو درآید
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
در سر چو خیال تو درآید درهای فرح برخ گشاید هرگاه به یاد خاطر آئی فردوس برین بخاطر آید نام تو چو بر زبان رانم هر موی زبان شود سراید جان را بخشد حیات تازه پیکی که ز جانب تو آید چشم از خط نامه نور گیرد جان فیض ز معنیش رباید تا دیده بخون دل نشوئی حاشا که دوست رخ نماید چشم نگریسته در اغیار آن حسن و جمال را نشاید تا دل نکنی ز غیر خالی در وی دلدار در نیاید حق در دل آن کند تجلی کاین آینه از سوی زداید چشمی که گذر کند ز صورت معنیش جمال می نماید چشم سر و سر گشوده دارم تا او ز کدام در در آید چون فیض دل شکسته دارد او را رسد ار غمی سراید فیض کاشانی