فیض کاشانی
غزل ها
غزل شماره ۴۰۳: نهادم سر بفرمانش بکن گوهر چه میخواهد
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
نهادم سر بفرمانش بکن گوهر چه میخواهد سرم شد گوی چوگانش بکن گوهر چه میخواهد کند گر هستیم ویران زند گر بر همم سامان من و حسن بسامانش بکن گوهر چه میخواهد اگر روزم سیه دارد و گر عمرم تبه دارد من و زلف پریشانش بکن گوهر چه میخواهد ز دست من چه میآید مگر مسکینی و زاری زدم دستی بدامانش بکن گوهر چه میخواهد دل و جانم اگر سوزد ز تاب آتش قهرش من و لطف فراوانش بکن گوهر چه میخواهد شنیدم گفت میخواهم سرش از تن جدا سازم سر و تن هر دو قربانش بکن گوهر چه میخواهد نباشد گر روا دردین که خون عاشقان ریزند بلا گردان ایمانش بکن گوهر چه میخواهد اگر دل میبرد از من و گر جان میکشد از تن فدا هم این و هم آنش بکن گوهر چه میخواهد ترا ای فیض کاری نیست با دردی کزاو آید باو بگذار درمانش بکن گوهر چه میخواهد فیض کاشانی