فیض کاشانی
غزل ها
غزل شماره ۳۹۸: خواست دلم که ماتممم سور شود نمیشود
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
خواست دلم که ماتمم سور شود نمیشود از سرم آتش هوا دور شود نمیشود از سر بوالهوس هوس جز غم عشق کی برد ظلمت شب بغیر روز نور شود نمیشود مهر بتان دلفریب عقل ز سر نمی برد مستی باده هوس شور شود نمیشود آنکه چشید ذوق می میل بزهد کی کند دیده که دید روی دوست کور شود نمیشود زاهد خشک را شراب مست کند نمیکند دیو بصحبت ملک حور شود نمیشود زاهد اگر ز بهر خلد شعله شود دلش چه سود هر حجری ز آتشی طور شود نمیشود خوی بدی چه جا گرفت می نرود بپند کس مار چگونه از فسون مور شود نمیشود دوش دلم ز بار خلق کاش رهد نمی رهد پای گران ز سر مرا دور شود نمیشود یار بوعدهٔ گهی خاطر فیض خوش کند ماتم من بدین فسون سور شود نمیشود فیض کاشانی