فیض کاشانی
غزل ها
غزل شماره ۳۸۸: بتاب عارض تا مهر جان بهار شود
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
بتاب عارض تا مهر جان بهار شود بتاب زلفان تا لیل دل نهار شود تمام روی تو نتوان بیک نظر دیدن اگرچه بهر نظر چشم کس چهار شود ستارهٔ بنما یا هلالی از رویت که قرص بدر خجل آفتاب خوار شود بکف نهاده سر خود وصال میخواهم کدام تا بر تو زیندو اختیار شود برای دوست بود جانکه در تنست مرا براه دوست فتم چون تنم غبار شود بیا که تا غم شبهای هجر عرض کنم که گر بسینه بماند یکی هزار شود بیا و درد دل من یکی یکی بشنو تو چون نهی بلبم گوش خوشگوار شود دمی چو شاد شوم ان یکاد میخوانم ز شش جهت که مبادا غمی دچار شود من و غمیم بهم دشمنان یکدیگر ز کار زار مبادا که کارزار شود اگر بوصف در آرم غم فراق ترا ز بان وصف شود شعله دم شرار شود رود چو جان ز تنم دل ز غم همان سوزد درون خانهٔ تن شمع این مزار شود بنزد دوست روای فیض یک بیک بشمر شمرده گر نشود غصه بیشمار شود فیض کاشانی