فیض کاشانی
غزل ها
غزل شماره ۳۴۰: جهان را بهر انسان آفریدند
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
جهان را بهر انسان آفریدند در ایشان سر پنهان آفریدند بانسان میتوان دیدن جهان را از آن در چشم انسان آفریدند چو انسان بود روح آفرینش ز روح الله در جان آفریدند بیا جان در ره جانان فشانیم که جانرا بهر جانان آفریدند فرو ناید مگر بر در گه دوست سرم را خوش بسامان آفریدند دلم از درد بیدرمان سرشتند ز دردش باز درمان آفریدند دلم هر لحظهٔ یا حی سرآید جهان را ز آب حیوان آفریدند برای یک گل خودرو هزاران هزاران در هزاران آفریدند چو خوان آراستند از بهر عشاق غذا از حسن خوبان آفریدند نمکدان از دهان شکر ز لبها می و ساغر ز چشمان آفریدند نکویان را دل آسوده دادند دل ما را پریشان آفریدند دل عشاق را از شیشه کردند دل خوبان ز سندان آفریدند دل زهاد را از گل سرشتند گل عشاق از جان آفریدند بپاداش سجود اهل طاعت بهشت و حور و غلمان آفریدند جزای سر کشان از معدل قهر جحیم و دود نیران آفریدند از آن پیوست حسن و عشاق با هم کز آن این و از این آن آفریدند میان فیض و مقصودش ز هستی بسی کوه و بیابان آفریدند فیض کاشانی