فیض کاشانی
غزل ها
غزل شماره ۳۰۰: خوش آنکه هستی من بر باد رفته باشد
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
خوش آنکه هستی من بر باد رفته باشد سرتا بپای خویشم از یاد رفته باشد ای دوست با من زار میکن هر آنچه خواهی سهلست بر اسیری بیداد رفته باشد گردر هوای وصلت صد خرمن وجودم بر باد رفته باشد بر باد رفته باشد وقت رحیل خواهم آن سو بود نگاهم تا جان بنزد جانان دلشاد رفته باشد گر بیستون صبرم هجران زپا درآورد بادا بقای شیرین فرهاد رفته باشد گردون بسی غمم ریخت برسر ولیک حاشا از من بسوی گردون فریاد رفته باشد در راه عشق باید پا را ثبات باشد سر گودرین بیابان بر باد رفته باشد در وادی محبت مجنون اسیر لیلیست هر چند از دو عالم آزاد رفته باشد شوخی بیک کرشمه صد مرغ دل کند صید تا چشم برهم آید صیاد رفته باشد ماهی بهر نکاهی بسمل کند سپاهی تا دیده میگشایند جلاد رفته باشد باکس بدی که کردی در خاطرت نگهدار ور نیکی است بگذار از یاد رفته باشد ای فیض در غم یار تن را خراب میدار تا جان بنزد جانان آباد رفته باشد فیض کاشانی