فیض کاشانی
غزل ها
غزل شماره ۲۹۳: هر که بیمار تو باشد درد بیمارش نباشد
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
هر که بیمار تو باشد درد بیمارش نباشد نشنود قول طبیبان با دوا کارش نباشد مست عشق ار زهر نوشد یا شکر فرقی نباشد بر سرش گر تیغ بارد هیچ آزارش نباشد از حبیب ار جور بیند لطف می پندارد آن را لطف را پندارد او هرگز سزاوارش نباشد هر که رسوا گردد از عشق بت صاحب جمال از ملامت سر نپیچد عیب کس عارش نباشد دوش بگذشتم بکوی می فروشان زاهدی بامن بگفت باده صوفی می ننوشد با گنه کارش نباشد گفتمش صافی نگردد تا ننوشد باده صافی ذوق مستی تا نیابد نزد او بارش نباشد میکند بر خویشتن دشوار عاقل کارها را بر خود ار آسان بگیرد عشق دشوارش نباشد بر فراز آسمان کی جای یابد چون مسیحا جز کسی کو در زمین فکر خرو بارش نباشد فیض مگذر زان سخن کانرا نمی آری بجای بد بود گفتار آنکس را که کردارش نباشد فیض کاشانی