فیض کاشانی
غزل ها
غزل شماره ۲۸۴: بنما رخ و جان بستان یعنی بنمی ارزد
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
بنما رخ و جان بستان یعنی بنمی ارزد یک جان چه بود صد جان یعنی بنمی ارزد عشق تو خریدم من بر جانش گزیدم من عشق تو بجان ای جان یعنی بنمی ارزد چون روی تو دیدم من از خویش بریدم من کردم دل و جان قربان یعنی بنمی ارزد دل شد چو غمت را جا سر رفت درین سودا آن سود بدین خسران یعنی بنمی ارزد دریای غم عشقت گر غرق سرشگم کرد آن بحر بدین طوفان یعنی بنمی ارزد گر خانه کنم ویران گنجم دهد آن سلطان آن گنج بخان و مان یعنی بنمی ارزد یکبوسه از آن بستان و ندر عوضش جان ده والله که بود ارزان یعنی بنمی ارزد خون گرچه بسی خوردم عشق تو بسر بردم فیض این بنگر با آن یعنی بنمی ارزد فیض کاشانی