فیض کاشانی
غزل ها
غزل شماره ۲۸۱: شور عشقی گر که دلرا بر سر کار آورد
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
شور عشقی گر که دلرا بر سر کار آورد بلبل گلزار معنی را بگلزار آورد آتشی در من زند از من بسوزد ما و من گوش هستیهای مادر حلقهٔ یار آورد نور روی دوست عالمگیر شد موسی کجاست پیر و خاتم شود تا تاب دیدار آورد هر که دیدار جمال دوسترا انکار کرد جرعهٔ از بادهٔ عشقش باقرار آورد میکند در پرده مستی ترسم ار شوری کنم غیرتش منصور دیگر بر سر دار آورد میکنم در پرده مستی تاخس خشکی مباد در گلستان حقایق خار انکار آورد عشق اگر در زاهدان یابد رهی از داغها در دل چون سنگشان گلزارها بار آورد عشق باید تا درین افسردگان آتش زند از نی رگهای تنشان نالهٔ زار آورد در زمین دل نهال غم نشانیدم دگر بو که بعد از روزگاری خرمی بار آورد هر کرا خواهد چشاند از غم خود جرعهٔ این متاعی نیست کانرا کس ببازار آورد گر به بیند منکر عشاق خورشید رخش مو بمویش ذره ذره در دم اقرار آورد فیض دم در کش زمانی بر خموشی صبر کن یار شیرین لعل شیرین را بگفتار آورد فیض کاشانی