فیض کاشانی
غزل ها
غزل شماره ۲۷۱: یار آمد از درم سحری در فراز کرد
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
یار آمد از درم سحری در فراز کرد برقع گشود و روی چو خورشید باز کرد هم بر دل شکسته در خرمی گشاد هم بر روان خسته در عیش باز کرد اول ز راه لطف در آمد به دلبری آخر ربود چون دلم آهنگ ناز کرد افتادمش به پا ز ره عجز و مسکنت کف بر سرم نهاد و مرا سرفراز کرد سوی خزان عمر خزان بردم آن بهار صد در برویم از گل رخسار باز کرد گفتم چه میکنند بدلهای عاشقان گفت آنچه باروان و دل صید باز کرد گفتم که میرسد بسرا پردهٔ قبول گفت آنکه از قبول کسان احتراز کرد گفتم بکنه سرّ حقایق که میرسد گفتا کسی که از دو جهان جوی باز کرد پا از گلیم خویش مکش کی توان رسید در گرد آنکه بر دو جهان در فراز کرد دامان نگاه دار و گریبان، نمی توان با آستین کوته دستی دراز کرد بگذار کبریا ز در مسکنت در آ خاتم بعرش هم به تضرع نماز کرد هر جان گداز یافت ز سوزی و جان فیض دل بوتهٔ محبت جانان گداز کرد فیض کاشانی